دوستی و دوست داشتن

تک بیت نام عاشقانه

بی تو با قافله ی

غصه و غم ها چه کنم؟!

تار و پودم تو بگو

با دل تنها چه کنم ؟!

شهریار

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در پنج شنبه 29 اسفند 1398برچسب:*جملات,عاشقانه*,

تشبیه

نمی‌دانم تو را به خورشید تشبیه کنم یا دریا
فقط می دانم همیشه باید
مثل خورشید بر خانه بتابی تا به تو گرم شود و همیشه باید مثل دریا زلال باشی
تا خانه با وجودت آرامش بگیرد

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در جمعه 10 اسفند 1397برچسب:جملات عاشقانه,

تابید و رفت

به روی گونه تابیدی و رفتی ..مرا با عشق سنجیدی و رفتی.. تمام هستی ام نیلوفری بود.. تو هستی مرا چیدی و رفتی

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در دو شنبه 3 ارديبهشت 1397برچسب:,

فقط خوابت را

تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ….

از دلـتـنـگـی ام …

گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم …

خـوابـت را بـبـیـنـم …

مـیـفـهـمـی ؟!!

فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1396برچسب:,

شادیت

♥ شاد بودَنت را کَفِ دَستانَم می نویسَم ،

تا وَقتِ دُعا ، اَولین خواسته اَم اَز خدا باشد ...♥

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1396برچسب:جملات عاشقانه,

کنار تو

کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من

تو چشمای تو آرومه چشای بی‌قرار من

تو می‌فهمی که خوشحالم، تو می‌فهمی دلم تنگه

تو می‌دونی که خواب من، کدوم شب‌هاست که بی‌رنگه

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در پنج شنبه 7 ارديبهشت 1396برچسب:جملات عاشقانه,

لذت زندگی

لذت زندی یعنی

یعنی صبح چشات بسته

یهو گرمی یه چیزی رو

لبات حس کنی ....

چشمات رو باز میکنی میبینی

داره با حس میبوستت ....

میبینمت میگه

صبح بخیر عشقم ..!..

تو هم انگشتتو میزاری

جلو لبشو میگی

هیسسس

ادامه بوسم رو میخوام

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در جمعه 29 آبان 1394برچسب:عاشقانه ها,

باران برای تو

این برگ‌های زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه می‌افتند
قرار است تو از این کوچه بگذری

برچسب‌ها: <-TagName->

نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در جمعه 1 خرداد 1394برچسب:عاشقانه ها,

شب اخر

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی

نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود