تک بیت نام عاشقانه
بی تو با قافله ی
غصه و غم ها چه کنم؟!
تار و پودم تو بگو
با دل تنها چه کنم ؟!
شهریار
برچسبها:
بی تو با قافله ی
غصه و غم ها چه کنم؟!
تار و پودم تو بگو
با دل تنها چه کنم ؟!
شهریار
نمیدانم تو را به خورشید تشبیه کنم یا دریا
فقط می دانم همیشه باید
مثل خورشید بر خانه بتابی تا به تو گرم شود و همیشه باید مثل دریا زلال باشی
تا خانه با وجودت آرامش بگیرد
به روی گونه تابیدی و رفتی ..مرا با عشق سنجیدی و رفتی.. تمام هستی ام نیلوفری بود.. تو هستی مرا چیدی و رفتی
تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ….
از دلـتـنـگـی ام …
گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم …
خـوابـت را بـبـیـنـم …
مـیـفـهـمـی ؟!!
فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!
♥ شاد بودَنت را کَفِ دَستانَم می نویسَم ،
تا وَقتِ دُعا ، اَولین خواسته اَم اَز خدا باشد ...♥
کنار تو چه آرومم، چه آرومی کنار من
تو چشمای تو آرومه چشای بیقرار من
تو میفهمی که خوشحالم، تو میفهمی دلم تنگه
تو میدونی که خواب من، کدوم شبهاست که بیرنگه
لذت زندی یعنی
یعنی صبح چشات بسته
یهو گرمی یه چیزی رو
لبات حس کنی ....
چشمات رو باز میکنی میبینی
داره با حس میبوستت ....
میبینمت میگه
صبح بخیر عشقم ..!..
تو هم انگشتتو میزاری
جلو لبشو میگی
هیسسس
ادامه بوسم رو میخوام
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصهی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمیدیدیم و میرفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بیامید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود
تو آرام آمدی
نرم و بی صدا
مثل قطره ای باران بر قلبم چکیدی
به سان برف آرام آرام در من ذوب شدی
تکه ای از وجودم شدی...
در این سنگستان
نمی دانم تو را چه بنامم تو که آمدی آرام شدم چیزی در درونم خواند
این آغاز دوست داشتن است...
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت
درد یعنی
امشب مثل شبهای دیگه
روی تخت دارز میکشی
اهنگ میزاری و بازم فکر میکنی به نبودنش
به حرف های با هم میزدید
به اینکه چه اسون ازدستش دادی
و مثل همیشه بازم چشمات تقاص پس میدن
تــو این زمونــه دو نفــر همیــشه تنهــان . . .
یکیــش دختــری که آرایــش بلد نیـســت . . .
یکــی هم پســـری که دروغ گفـــتن بلد نیســـت . . .
خدایا! . . .
کودکی ام را گرفتی : جوانی ام را دادی . . .
عقلم را گرفتی : عشق را دادی . . .
عشق را گرفتی : تنهایی را دادی . . .
خنده هایم را گرفتی : غم را دادی . . .
آرزوهایم را گرفتی : حسرت ها را دادی . . .
خدایا برگرد! . . .
من هنوز نفس میکشم:
یادت رفت نفسم را بگیری . . .
خاکی خاکی ام . . .
آنکه دنيايم بود چنان زمينم زد كه . . .
تا آخر عمر بايد خودم را بتكانم . . .
مادر مرا ببخش . . .
درد بدنم بهانه بود . . .
کسی رهایم کرده بود . . .
صدای بلند گریه ام اشکهایت را درمی آورد . . .
دردی در دل دارم که نمیتونم به کسی بگم.....
دارم خفه میشم .....
صدایم به گوش کسی نمیرسد.......
سعی میکنم بهش فکر نکنم.....
اما مگه میشه........
بعضی موقع ها احساس میکنم به ته خط رسیدم ......
چکار کنم خدااااااااااااااااا......
کثیف ترین چاپلوسی
زمانی است
که مردی یا زنی به خاطر
طبیعی ترین نیازش
به معصومی بگوید
دوستت دارم
چقدر احمقانه است از یک قهوه تلخ انتظار فال شیرین داشتن !
مثل من که از تو انتظار عشق داشتم …
وقتی به پایان (من و تو)اندیشیدی
باورت نبود که پایان من و تو فقط پایان (ما)نیست
آغاز دنیایی است بی (ما)
و دنیا بدون (ما )
پر است از هزاران (من و تو)ی تنها!
بودنت را دوست دارم !
وقتی پنجه در کمرم حلقه می کنی
به آغوشت مرا سفت میفشاری
و وادارم می کنی که به هیچ کس فکر نکنم
جز تو . . . !
این روزها
بیشتر از هر زمانی
دوست دارم خودم باشم !!
دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم
و نه هراس از دست دادن را .....
هرکس مرا میخواهد بخاطر خودم بخواهد
دلم هوای خودم را کرده است ...
همین...
خداوندا....
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!....
باید بازیگر شوم ،
آرامش را بازی کنم
باز باید خنده را به زور بر لبهایم بنشانم
باز باید مواظب اشک هایم باشم
باز همان تظاهر همیشگی ” خوبم … ”
یکی از همین روزها
باید خدا را صدا بزنم
یک میز دونفره
دو صندلی
یکی من
یکی خدا
حرف نمیزنم
نگاهم کافیست
میدانم
برایش اشک میریزد
گاه می اندیشم...
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
همین مرا بس که کوچه ای باشد و باران
وخدایی که زلال تر از باران است
چه مغرورانه اشك ریختیم چه مغرورانه سكوت كردیم
چه مغرورانه التماس كردیم چه مغرورانه از هم گریختیم
غرور هدیه شیطان بود و عشق هدیه خداوند
هدیه شیطان را به هم تقدیم كردیم
هدیه خداوند را از هم پنهان كردیم
دوستش دارم بزرگیش را
سکوتش را
عظمتش را
اُبهتش را
تنهاییش را
حکمتش را
صبرش را
و بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن !
خدا را میگویم …
این روزا خیلی تنهام، خیلی داغونم
هست کسی که مثل من دلش
نه برای کسی،
نه برای عشقی،
نه برای جایی…
نه برای چیزی!
بلکه دلش برای خودش تنگ شده…
برای خود خودش!؟
لبخندی که در چهره ام می بینی معنایش
این نیست که زندگی ام بی نقص است،
بلکه قدردان داشته هایم هستم
و از خدا بخاطر نعمتهایش
سپاسگذارم
زندگی
"زندگی" بـه من آموخـت . . .
آدمها نـه " دروغ " می گویند
نه زیر " حرفشان " می زنند .
اگر " چیزی " می گویند . . .
صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت
نبـایـد رویش " حساب " کرد
گاهی هیچکس نیست تا باهاش درد دل کنیم ....
دلت میخواد با یکی حرف بزنی ..... درد دل کنی
اونوقت یه چیزی ته دلت بهت میگه :
با اونی که اون بالاست حرف بزن
ناخود آگاه رو میکنی سمت آسمون
میگی خدایا ................
من عاشقانه هایم را
روی همین دیوار مجازی می نویسم !
از لج تـو . . .
از لج خـودم . . .
که حاضر نبودیم یک بار
این ها را واقعی به هم بگوییم. . . !