سراب آرزو
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت
برچسبها:
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت
درد یعنی
امشب مثل شبهای دیگه
روی تخت دارز میکشی
اهنگ میزاری و بازم فکر میکنی به نبودنش
به حرف های با هم میزدید
به اینکه چه اسون ازدستش دادی
و مثل همیشه بازم چشمات تقاص پس میدن
تــو این زمونــه دو نفــر همیــشه تنهــان . . .
یکیــش دختــری که آرایــش بلد نیـســت . . .
یکــی هم پســـری که دروغ گفـــتن بلد نیســـت . . .
خدایا! . . .
کودکی ام را گرفتی : جوانی ام را دادی . . .
عقلم را گرفتی : عشق را دادی . . .
عشق را گرفتی : تنهایی را دادی . . .
خنده هایم را گرفتی : غم را دادی . . .
آرزوهایم را گرفتی : حسرت ها را دادی . . .
خدایا برگرد! . . .
من هنوز نفس میکشم:
یادت رفت نفسم را بگیری . . .
خاکی خاکی ام . . .
آنکه دنيايم بود چنان زمينم زد كه . . .
تا آخر عمر بايد خودم را بتكانم . . .
مادر مرا ببخش . . .
درد بدنم بهانه بود . . .
کسی رهایم کرده بود . . .
صدای بلند گریه ام اشکهایت را درمی آورد . . .
دردی در دل دارم که نمیتونم به کسی بگم.....
دارم خفه میشم .....
صدایم به گوش کسی نمیرسد.......
سعی میکنم بهش فکر نکنم.....
اما مگه میشه........
بعضی موقع ها احساس میکنم به ته خط رسیدم ......
چکار کنم خدااااااااااااااااا......