لذت زندی یعنی
یعنی صبح چشات بسته
یهو گرمی یه چیزی رو
لبات حس کنی ....
چشمات رو باز میکنی میبینی
داره با حس میبوستت ....
میبینمت میگه
صبح بخیر عشقم ..!..
تو هم انگشتتو میزاری
جلو لبشو میگی
هیسسس
ادامه بوسم رو میخوام

برچسبها: <-TagName->
نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در جمعه 29 آبان 1394برچسب:عاشقانه ها, |
این برگهای زرد
به خاطر پاییز نیست
که از شاخه میافتند
قرار است تو از این کوچه بگذری

برچسبها: <-TagName->
نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در جمعه 1 خرداد 1394برچسب:عاشقانه ها, |
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود
چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری
چه قصهی محقری، چه اول و چه آخری
ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایهها هستیم
سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود
نمیدیدیم و میرفتیم، هزاران سایه با ما بود
سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی
نگفتم گفتنیها رو، تو هم هرگز نپرسیدی
در آن هنگامهی تردید، در آن بنبست بیامید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود

برچسبها: <-TagName->
نوشته شده توسط پاک و بی آلایش در جمعه 1 خرداد 1394برچسب:عاشقانه ها, |